معنی مخالف زلال

حل جدول

مخالف زلال

ناصاف، ناشفاف، تیره، کدر

لغت نامه دهخدا

زلال

زلال. [زُ] (ع ص) ماء زلال، آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش. (دهار). آب شیرین. (غیاث اللغات) (آنندراج). آب سرد. گوارا. خوش. صافی. خوشگوار. آب شیرین. آبی که آسان به گلو فرورود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا):
تا خزان تاختن آورد سوی باد شمال
همچو سرمازده با زلزله گشت آب زلال.
فرخی.
اگرچه آب زلال است زندگانی خلق
بسی چو ماند چون زهرگردد آب زلال.
قطران.
گر پرسد دانا که چراخاک شود سنگ
چون خاک به ناچار برد آب زلالش.
ناصرخسرو.
همش گرم و هم سرد خوانی ولیک
مدانش نه آتش نه آب زلال.
ناصرخسرو.
آهیخت تیغ هندی چون چشمه ٔ مصفی
تا بحر گشت سیراب از چشمه ٔ زلالش.
خاقانی.
آب ارچه همه زلال خیزد
از خوردن پرملال خیزد.
نظامی.
دوش غمش خون من بریخت و مرا گفت
خون توام چشمه ٔ زلال نماید.
عطار.
تشنه را دل نخواهد آب زلال
نیم خورد دهان گندیده.
سعدی (گلستان).
از غایت تشنگی که بردم
در حلق نمی رود زلالم.
سعدی.
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه
زلال اندر میان و تشنه محروم.
سعدی.
مرغ کو ناخورده ست آب زلال
اندر آب شور دارد پر و بال.
مولوی.
گر بدادی تشنه را بحری زلال
در کرم شرمنده بودی زآن نوال.
مولوی.
مرغی که خبر ندارد از آب زلال
منقار در آب شور دارد همه سال.
(از قره العیون، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- آب زلال، رجوع به آب زلال و شواهد زلال شود.
- زلال بقا، زلال زندگی. آب بقا. (آنندراج):
هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد
مس برامیدواری این کیمیا متاب.
نظیری (از آنندراج).
- زلال خضر، آب زندگانی. (ناظم الاطباء).
- زلال زندگی، زلال بقا. آب بقا. (از آنندراج):
نشاط باده ٔ گلرنگ را گر خضر دریابد
زلال زندگی را زیر پای تاک می ریزد.
صائب (از آنندراج).
|| لکلرک زلال را در این جمله ٔ ابن البیطار: «و اذا فرک [الحماض] خرج منه حب اسود زلال ». صاف و صیقلی ترجمه کرده است. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

زلال. [زِ / زُ] (ع ص) هر مایع صاف بی دُرد و روشن و صاف از هر مایعی... (ناظم الاطباء):
دُر در صدف اگر ز لطافت کند سخن
برگ گل است جلوه کنان در می زلال.
بابافغانی (از آنندراج).
نیست بزم زمانه عیش و صفا
شیشه گردون می زلال آلود.
حضرت شیخ (از آنندراج).
|| در زرد و زلال، صفرای فاقع. اصفر فاقع. زردی سخت زرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بی آمیغ. روشن. پاک.

زلال. [زُ] (اِ) کرمی را گویند که در میان برف بهم رسد و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن آب را زلال خوانند و آن کرم را اندک حیاتی و حرکت مذبوحی هست و زلال بمعنی صاف عربی است. (برهان). کرمی که در میان برف به هم رسد و در میان آن آب صاف باشد و آن را رخنه کنند و از آن خورند. (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کرمی باشد که در میان برف به هم رسدبرابر انگشت و آن پرده ای است پر از آب صاف و آن کرم را اندک حیاتی و حرکتی باشد. چون در عرب آب شیرین کمتر به هم رسد، مردم عرب «؟» کرمهای مذکور را فشرده آبی که از آنها برآید می نوشند، چرا که بغایت سرد و شیرین باشد. (غیاث اللغات). رجوع به ماده ٔ بعد شود.

زلال. [زُ] (ع اِ) حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد): فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجله. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3).


آب زلال

آب زلال. [ب ِ زُ] (اِخ) آب زرد. نام یکی از دو آبراهه ٔ رود جراحی.


مخالف

مخالف. [م ُ ل ِ] (ع ص) دشمن. خصم. (ناظم الاطباء). خلاف کننده. (آنندراج):
عطات باد چو باران و دل موافق خوید
نهیب آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید بلخی.
مخالفان تو بی فره اند و بی فرهنگ
معادیان تو نافرخ اند و نافرزان.
بهرامی.
زند زند چه ؟ زند بر سر مخالف تیغ
کند کند چه ؟ کند از تن مخالف جان.
فرخی.
بدسگال تو و مخالف تو
خسر جنگجوی با داماد.
فرخی (دیوان ص 45).
مخالفان چو کلنگند و او چوباز سپید
شکار باز بود، ورچه مه ز باز، کلنگ.
فرخی (دیوان ص 208).
مخالفان تو موران بدند و مار شدند
برآر زود ز موران مارگشته دمار.
مسعودی غزنوی (تاریخ ادبیات صفا چ 1 ج 1 ص 675).
حسنک بو صادق را گفت این پادشاه روی به کاری بزرگ دارد و به زمینی بیگانه می رود مخالفان بسیارند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 207). که چون مخالفان شنودند که حاجب از شابور قصد ایشان کرد سخت مشغول شدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 553). گفت...در روی خداوند چون نگرم، جنگی رفت مرا با مخالفان که از آن صعب تر نباشد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 554).
از بهر غرقه کردن و سوز مخالفت
با هم موافقند بطبع آب و نار و طین.
مسعودسعد.
در باغ ملک تا گل بختت شکفته شد
بر تن مخالف تو چو گل جامه پاره کرد.
مسعودسعد.
نصیب توست ز گردون سعادت برجیس
چنانکه حظمخالف نحوست بهرام.
مسعودسعد.
گرد تقبیح و نفی مخالفان می گشتند. (کلیله و دمنه).
ز سهم هیبت شمشیر شاه خنجر مرگ
مخالفانش نیارند گندنا دیدن.
سوزنی.
گر مخالف معسکری سازد
طعنه ای در برابر اندازد.
خاقانی.
چه شده ست اگر مخالف سر حکم او ندارد
چه زیان که بوالخلافی پی بوالبشر نیاید.
خاقانی.
دست و بازوش از پی قصر مخالف سوختن
ز آتشین پیکان شررها قصرسان افشانده اند.
خاقانی.
مخالف خرش برد و سلطان خراج
چه اقبال بینی در آن تخت و تاج.
سعدی (بوستان).
|| ناسازوار. (دهار). خلاف و ناموافق و ضد. برعکس و مغایر و نقیض. (ناظم الاطباء):
به خانه مهین در همیشه است پران
پس یکدگر دو مخالف کبوتر.
ناصرخسرو.
گر تو هستی مخالف و بدعهد
کس ندیدم ز تو مخالف تر.
مسعودسعد.
ز عدل شاه که زد پنج نوبه در آفاق
چهار طبع مخالف شدند جفت وفاق.
خاقانی.
نظر می کرد و آن فرصت همی جست
که بازار مخالف کی شود سست.
نظامی.
داری از این خوی مخالف بسیچ
گرمی و صد جبه و سردی و هیچ.
نظامی.
چون باد مخالف و چو سرما ناخوش
چون برف نشسته ای و چون یخ بسته.
(گلستان).
یکی از رفیقان شکایت روزگار مخالف پیش من آورد. (گلستان). مشت زنی را حکایت کنند از دهر مخالف به فغان آمده بود. (گلستان).
- مخالف خوان، آنکه ناموافق خواند و در تعزیه ها شغل یکی از مخالفین اهل البیت را دارد چون شمر، یزید، خولی، سنان، بوالحنوق و ابن زیاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مخالف خوانی، آهنگ خاص خواندن. عمل مخالفین اهل البیت در شبیه (تعزیه). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مخالف خوانی کردن، در تداول، ناسازگاری کردن و کلماتی که نشانه ٔ عدم رضایت باشد بیان نمودن.
- مخالف شدن، خلاف ورزیدن. ضدیت کردن:
تو را که همت دانستن خدای بود
مشو مخالف قول محمد مختار.
ناصرخسرو.
شیر خدای را چومخالف شود کسی
هرگز مکن مگر به خری هیچ تهمتش.
ناصرخسرو.
و منصوربن جمهور مخالف شد. (مجمل التواریخ والقصص ص 311).
- مخالف شکر، دشمن شکن. خصم افکن:
ای جهاندار بلنداختر پاکیزه گهر
ای مخالف شکر رزم زن دشمن مال.
فرخی.
و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مخالف شکن، مخالف شکر. شکننده ٔ دشمن و مغلوب سازنده ٔ خصم:
مخالف شکن شاه پیروزبخت
به فیروزفالی برآمد به تخت.
نظامی.
- مخالف طبع، سرکش. طغیان گر. نافرمان:
شنیدم کان مخالف طبع بدخوی
به بی شکری بگردانید از او روی.
سعدی (کلیات چ مصفاص 857).
- مخالف گدازی، نابود ساختن دشمن: لوازم اهتمام به تقدیم رساند تا غایت لطف و قهر وکمال عدل و احسان و آئین جهانداری و ملک آرائی و رسوم رزم سازی و مخالف گدازی... تا دامن روزگار و انقراض ادوار در میان عالمیان باقی و پایدار ماند. (حبیب السیر).
- مخالف مال، کنایه از قهرکننده ٔ بر اعدا و دشمن شکن باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که پست می کند و پایمال می نماید حریفان خود را و قهرکننده ٔ بر اعدا و دشمن شکن. (ناظم الاطباء).
- مخالف مال، کنایه از کریم و سخی و صاحب همت باشد. (برهان). سخی و جوانمرد و گشاده دست. (ناظم الاطباء). کنایه از کریم و صاحب همت باشد. (آنندراج).
- مخالف نهاد، ناموافق و ضد. که نهادش خلاف دیگری باشد:
در این چار طبع مخالف نهاد
که آب آمد و آتش و خاک و باد.
نظامی.
- مفهوم مخالف، مفهومی که با منطوق حکم موافق نباشد. چون مفهوم شرط، غایت صفت... چنانکه گوئی اگر این کار را کرد پاداش او این است مفهوم مخالف این شرط آن است که اگر نکرد پاداشی ندارد. || که مذهبی دیگر دارد. که در مذهب موافق یکدیگر نباشند:
حق نشناسم هرگز دو مخالف را
این قدر دانم زیرا که نه حیوانم.
ناصرخسرو.
دو مخالف بخواند امت را
چون دو صیاد صید را سوی دام.
ناصرخسرو.
|| آنکه بر پای چپ زور دهد در رفتن گویا بر یک پهلو می رود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || در شاهد زیر به معنی گوناگون آمده است:
ز لاله های مخالف میانش چون فرخار
ز سروهای مرادف کرانش چون کشمر.
فرخی.
|| (اِ) نام فنی از کشتی. (آنندراج). یکی از فنون کشتی است:
چه شود گر به مخالف رسی از یزدانی
پاش برداری و بر گرد سرت گردانی.
(گل کشتی).
|| به اصطلاح موسیقیان، نام شعبه ٔ مقام عراق، و مخالف مرکب از پنج نغمه باشد و آن را به وقت زوال میسرایند. (غیاث) (آنندراج). مقامی است که 12 بانگ دارد. (تعلیقات مرحوم قزوینی ص 131). در مجمعالادوار هدایت قسمتی از چهارگاه به شمار آمده است. ورجوع به همین کتاب قسمت سوم ص 96 شود.

فرهنگ معین

زلال

(زُ) [ع.] (ص.) آب صاف و گوارا.

عربی به فارسی

زلال

سفیده ء تخم مرغ , مواد ذخیره ء اطراف بافت گیاهی , البومین

فارسی به ایتالیایی

زلال

limpido

فرهنگ عمید

زلال

ویژگی آب صاف و گوارا، شیرین و خوشگوار،
(اسم) [مجاز] آب صاف و گوارا،

مترادف و متضاد زبان فارسی

زلال

پاک، روشن، شفاف، صاف، صافی، گوارا

فرهنگ فارسی هوشیار

زلال

‎ نوشگوار، پالوده همگ (صاف)، سپیده (آلبومین) ‎ (مصدر) آب صاف و گوارا، (اسم) کرمی که در میان برف پدید آید و در اندرون او آب صافی است و کرم را اندک حیات و حرکت مذبوحی است. آب شیرین و خوشگوار، آب شیرین و صاف

تعبیر خواب

مخالف

خواب یک مخالف: از رقبا پیشی بگیرید
با حریف مخالفتان مبارزه می کنید: بسوی یاس وناکانی کشیده می شوید.
شریک کار شما مخالف شماست: علامت از دست دادن پول در آینده نزدیک
حریف مخالف شما عضو هیئت قضائی است: نگرانیها بزودی برطرف می شود.
شما عضو هیئت قضات هستید و در دسته مخالف: یک دوست آماده هضرر رساندن به شماست - کتاب سرزمین رویاها


آب زلال

بسیار شده که آب زلال بخواب دیدیم و به دانشی رسیدیم - علامه مجلسی (ره)

معادل ابجد

مخالف زلال

819

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری